قسمت چهارم از فصل اول« oz » حالم را حسابی خراب کرده.
یک وقتهایی آدمهایِ جسوری پیدا میشوند و دست میگذارند روی موضوعاتی که حتا نمیشود بلند بلند در موردشان حرف زد؛ و این قسمت یکی از آن موارد است.
اینکه اگر خدایی هست، چطور میشود از سیستم ادارهی دنیایش سر درآورد و ربط این دو چه شباهتی به همزیستی سیاهِ سکس و مرگ دارد؟