تقدیم به کنارجونی، که همدمِ گفتگوهای این متن بود:
جعبهی آبی
هر فیلمی دنیای خودش را میسازد و با سختی میکوشد واقعیتِ جعلشده را به عنوان واقعیتِ ملموس برای بیننده جا بیندازد. دنیایی که فروشنده ارائه میدهد بَرساخته است: حادثهای خاص برای آدمهایی خاص اتفاق اُفتاده و واکنشهای خاصی نیز در پی داشته است. فروشنده دایرهی امکان وقوع چنین اتفاقاتی در دنیای واقعی و واکنشهای پیامد آن را تنگ میکند و از اجرای تئاتر توسط شخصیتها در جهت معناسازی برای فضای اجتماعی داستانیاش بهره میبرد. اما برخلاف وجه غالب آثار فرهادی، فروشنده خود را محق میداند بهجای درگیرشدن در جزئیات وقوعِ حادثه، یا به عبارتی "چگونگی" شکلگیری، خودش را درگیرِ "چرایی" حادثه کند. فروشنده سعی دارد نشان دهد چرا عماد "به مرور" به جایی میرسد که چنین واکنشی نشان میدهد، ولی فراموش میکند، فیلمیکه اینچنین بر جزئیات تاکید میکند باید بتواند جزئیاتش را در ذهن بیننده جا بیندازد. مشکلی که فروشنده نمیتواند از پس آن بر بیاید و عموم بینندگان معمولاً سوالاتی از چگونگی بروز حادثه را به عنوان گافهای فیلم عنوان میکنند. بااینحال، مشکل، بروزِ چنین سوءتفاهماتی نیست بلکه نوع رویکرد فرهادی به مسئله است: اینکه تجاوز صورت گرفته یا نه، متجاوز چرا جورابش را در آورده و کُتش را نه، چرا رفتارِ رعنا معقول نیست و... همگی سوالاتی فرعی هستند که حتا دادنِ پاسخ قطعی به آنها، از طرف فرهادی نیز دردی را دوا نمیکند. مسئله چندبارهِ دیدن فیلم و پیدا کردن پاسخهای مناسب برای کاشفان گافها و حفرههای احتمالی فیلمنامه هم نیست. اصل مطلب این است که فرهادی با چندپارهکردنِ حادثه و پروراندنِ ابهامی بیدلیل، بیننده را بهجایِ پیگیری داستان، مجبور به تحملِ تلخی و فشارِ روانی فیلم میکند، تا خود حادثه از اهمیت خارج و واکنش عماد تبدیل به موضوع فیلم شود. مقایسه کنید با صحنهای در جدایی نادر از سیمین که نادر تأکید دارد برای مشخص شدن موضوع، دست روی قرآن بگذارند. فرهادی تا نمایش چنین تصمیمی پیش میرود تا وقتی میخواهد ما را در انتهای فیلم با تصمیمگیریِ دختر در مورد جدایی پدر و مادرش تنها بگذارد، به جای اینکه درگیر اتفاقات باقی بمانیم به تفکر در مورد واقعه بپردازیم. اما در فروشنده برعکس، فرآیند به ثمر رسیدن داستان باعث میشود به جای اینکه با تصمیم عماد مواجه شویم، درگیر ابهامات وقوع حادثه باقی بمانیم. در نتیجه، فروشنده نه از پسِ بیانِ بیلکنتِ قصهاش برمیآید و نه میتواند پیامش را منتقل کند. چراکه وقتی بیننده درگیر چگونگی حادثه است، فرهادی با تأکید بر موقعیتهایی اجتماعی(حضور بچهها در تئاتر، نمایشِ فیلم گاو، قضاوت همسایهها و از همه بدتر سکوت زنوشوهر در مورد حادثه) بیننده را به سمت چرایی هل میدهد و وقتی در پایان قصد دارد با تکیه بر چراییِ رفتار عماد، فیلم را به سرانجام برساند، بیننده را همچنان درگیر حادثه باقی میگذارد. به همین دلیل است که بینندهها بهجای اینکه در پایان فیلم به بحث در مورد محتوای فیلم بپردازند، تبدیل به کاراگاهانی میشوند تا سر از ابهامات فیلم در بیاورند. ازاینرو فرهادی، بازی را از هر دو سو باخته است. چرا که برخلاف آثار پیشینش، بینندهها در زمان نمایش فیلم درگیر چراییاند و وقتی فیلم تمام میشوند درگیر چگونگی میشوند.
این مسئله همچنین باعث شده فرهادی مرتکب اشتباه فاحش دیگری بشود و آن خارجشدن از مدارِ بیطرفیست که به مجموعهی آثار فرهادی، کیفیتی جهانی داده است: واکنش آدمهای پیرامونِ عماد، انتخاب پیرمردی در آستانه مرگ برای شخصیت متجاوز و دکوپاژ فرهادی، زمانی که عماد به اوج کنشمندی خود رسیده، جملگی باعث میگردند که به جای مظلومِ ماجرا، بیننده ناخودآگاه به سوی ظالم داستان کشیده شود. دقت کنید به زمانی که صرف میشود تا خانوادهی پیرمرد از راه برسند و بعد تأکید بر جایگاهش به عنوان فردی موجه و قابل اطمینان. گویی هر چقدر که قربانصدقههایی خانوادهی پیرمرد بیشتر میشوند، در حضورِ منفعلِ رعنا، عماد هر لحظه تنها و تنهاتر رها میشود تا هرگونه واکنشی از سوی او پیشاپیش محکوم شده باشد. حتا با این پیشفرض که ظالم و مظلومی وجود ندارد، مسئله حمایت فرهادی از یکی از شخصیتها و محکومکردنِ رفتار دیگری همچنان به قوت خود باقیست. از موقعیتی حرف میزنیم که فرهادی میکوشد نشان دهد متجاوز(با هر کیفیتی) هم میتواند حق داشته باشد. این دیگر بیطرفی نیست. عین قضاوتکردن و تخفیفدادنِ اعمال انسانهاست.
در مجموع میتوان گفت فروشنده در منگنهی چرایی و چگونگیِ له شده است. جزئیات داستانیاش همچون جعبهی آبیِ جادهی مالهالندِ دیوید لینچ عمل میکنند و بر خلاف آنچه از فیلمی با دغدغهی اجتماعی انتظار میرود، با ابهامی تصنعی راه را بر گفتگوی سازنده میان فیلم و مخاطبش میبندند. ازاینرو، فرهادی نه مثل آثار قبلیاش توانسته داستانش را بیعیبونقص روایت کند و نه در ایجاد تفکری عمیق در موضوعی اجتماعی موفق عمل کرده است. این همه باعث گردیده، فیلمیکه به لحاظ تکنیکی خیرهکننده است، در بزنگاه تبدیل محتوا و فرم شکست خورده و در جایگاه پایینتری نسبت به آثار قبلی فرهادی بایستد.
چاپ شده در روزنامهی "هفت صبح"/ بیست و هفتم شهریور نود و پنج