زن جواب داد : «میبینم که به ریاضی علاقه دارید.» و سیگاری روشن کرد. هنوز هم کنار تخت مرد ایستاده بود، نه محتاط و مراقب، مثل کسی که کنار تخت بیماری ایستاده است، بلکه انگار کنار جنایتکاری که سینهی دیوار گذاشتهاندش و مرگش عملیست پسندیده و مطلوب؛ روندی که صحنهی روزگار را از وجودی بیخاصیت پاک میکند.
زن خندید : «حدس میزدم شما جزو آن دسته از اَحمقها باشید که به ریاضیات قسم میخوردند. قانون قانون است. x=x. بزرگترین مزخرفی که این آسمانِ تا ابد خونین و تا ابد تیرهی بالای سرِ ما به خودش دیده. حالا اگر قانونی وجود داشته باشد، فراتر از آدمها، و فراتر از میزان قدرت آنها، چی؟ قانون قانون نیست، بلکه قدرت قانون است؛ این شعار بالای آن درهایی نوشته شده که پشت آنها ما داریم تلف می شویم. هیچ چیز در این دنیا آنی نیست که باید باشد. همهاش دروغ است. وقتی میگوییم قانون، منظورمان قدرت است؛ وقتی کلمهی قدرت را به زبان میآوریم، به ثروت فکر میکنیم؛ وقتی هم کلمهی ثروت را از دهن خارج میکنیم، امیدواریم که از گناهان این دنیا لذت ببریم. قانون گناه است، قانون ثروت است؛ قانون توپ و تانک است، شرکتهای بزرگ است، احزاب است. تمام چیزهایی که ما میگوییم منطق دارد، جز این جمله که قانون قانون است.این جمله دروغِ محض است. ریاضی دروغ است، خرد ، شعور، هنر همه اش دروغ! شما چی میخواهید بازرس؟ بدون این که از ما بپرسند، پرتمان میکنند در این خرابآباد، نمیدانیم برای چی؛ نشستهایم و خیرهایم به کهکشان، عظمتی از هیچ و عظمتی از همه چیز. اسراف بیمعنی.نشستهایم و میرویم به سمت آبشارهایی در دوردست که باید پیدایشان شود-تنها چیزی که می دانیم. به این ترتیب زندگی میکنیم برای مُردن، به این ترتیب نفس میکشیم و حرف میزنیم، به این ترتیب عاشق میشویم، به این ترتیب بچهدار و نوهدار میشویم، تا با آنهایی که دوستشان داریم و از گوشت خودمان به وجودشان آوردهایم، به مُرداری تبدیل بشویم تا تبدیل بشویم به عناصر بی تفاوت و مُرده...»
سوءظن/ فریدریش دورنمات/ محمود حسینی زاد/ نشر ماهی