بخشی از یادداشت مسعود منصوری در مورد "اژدها وارد میشود" :
مانی برای ساخت یک فیلم «باحال» آستین بالا زده است. اما مانی حاضر نشده قدری خود را از جلوی پرده کنار بکشد. اصرار او به حضور فیزیکی خودش داخل فیلم، با آن پوزخند همیشگیاش، مزید بر علت است. آیا این همان اختلاف آزارندهی او با نعمتالله نیست؟ "آرایش غلیظ" یک فیلم قابل دفاع است، نه (فقط) چون مشنگ است. رژهی سادهی تصاویر دختران پینآپ جلوی چشمان آقای برقی، پشت عینک سیاهِ جوشکاری، به کلِ همهی آن ورجهورجهکردنهای مانی جلوی پردهی نمایشِ فیلمش میارزد. مانی مدام دارد آنجا بالا و پایین میپرد: «منو ببین چه باحالم! منو ببین چه قابهای خوبی بلدم! رنگها رو حال کن! تاریخ رو ببین! سیاست رو سیاحت کن! سوررئال رو صفا کن! جیمی هندریکس رو عشق است!». واقعی یا جعلی بودن داستان او مهم نیست. اصلا مگر سینما کاری غیر از دروغگویی دارد؟ چیزی که توی چشم میزند یک مؤلفِ «متورّم» است، یک I آزارنده که خودش را کنار نمیکشد. مگر اولین اصل پستمدرنیسم بحرانی کردنِ همین عقل خودبنیاد نبود؟ همین منِ متورم، همین I خفقانآور. "آرایش غلیظ" متفنّن است، باحال است، اما متفرعن نیست. حمید نعمتالله به سوی یک «دیگری» قدم برمیدارد – هر کنش درست فیلمسازی، رفتن بهسوی دیگری است و دست شستن از خود، و فراموشی طبقهی اجتماعی خود. فقط در این صورت است که از خلال تجربهی فیلمیک، چیزی آشکار میشود، بر سینماگر و بر تماشاگر، همزمان. برعکس، مانی حقیقی دلش میخواهد چیزی را از انبانش درآورد و جلوی دیگری، و جلوی ما، پرتاب کند: یک کیسه پول را ("پذیرایی ساده") یا یک حقیقت تاریخی را ("اژدها وارد میشود"). یا این کیسه را میپذیری یا ردّ میکنی.