آقای نارنجی



برای این‌که خوب برای‌تان جا بیندازم که "پیسکوتلا" کیست، باید اول بخشی از داستانِ «بالاتر از سیاهی نارنجی است» را تعریف کنم. «بالاتر از سیاهی نارنجی است» سریالی‌ست که در زندانِ زنان می‌گذرد و حداقل بیست شخصیت اصلی و فرعی دارد. در این میان شخصیتی هست به اسم "رِد". یک زن پابه‌سن‌گذاشته و اقتدارگرا که حالا از اسب اُفتاده. دیگر کسی از مسئولان زندان به حرفش گوش نمی‌دهد و بُرش و قدرت سابق را ندارِد. وارد فصل سرد زندگی‌اش شده و دیگر نه می‌تواند دل مردها را گرم کند و نه امیدی به دخترها بدهد. رِد افسرده است. به ته‌خط رسیده چون انگیزه‌ای برای مبارزه ندارد. بااین‌حال اوضاع رِد در زندان بد نیست. هنوز میان زندانیان ارج و قربی دارد و حق آب‌وگلی. همه‌چیز به همین منوال است تا این‌که پیسکوتلا به‌عنوان زندان‌بان جدید وارد زندان می‌شود. آدمی‌ سخت‌گیر، خشک و منظم، با هیکلی به بزرگی یک غول. دنیای بی‌انگیزه‌ی رِد با حضور پیسکوتلا تبدیل به جهنم می‌شود. پیسکوتلا با روش مخصوص به خودش، تنبیه و تحت فشار قراردادنِ زندانی‌ها را در پیش می‌گیرد. تحمل این موضوع برای رِد از بقیه سخت‌تر است. وجود رِد سرشار از کینه‌ای آزاردهنده از پیسکوتلا می‌شود. کینه‌ای که چشمانش را کور می‌کند و جلوی درک حقیقت را می‌گیرد.

تا این‌که زندانی‌ها علیه اختناق به وجود آمده توسط پیسکوتلا و دارودسته‌اش شورش می‌کنند و کنترل از دست پیسکوتلا خارج می‌شود.

نکته‌ی اصلی این‌جاست: درست وقتی همه‌ی زندانی‌ها دارند زندگی بدون کنترل را تجربه می‌کنند، درست وقتی همه به‌فکر تغییردادن اوضاع زندان هستند و درست وقتی یک آشوب واقعی در جریان است،  رِد بی‌خیالِ تمام اتفاقاتی که در جریان است به بایگانی کارمندان می‌رود تا در میان پرونده‌ها آتویی از پیسکوتلا پیدا کند...

 خب حالا برویم بیرون از زندان: پیسکوتلا که می‌بیند زندان از دستش خارج شده می‌خواهد به هرنحوی شده زندان را پس بگیرد اما نیروهای ضدشورش توی بازی راهش نمی‌دهند. پس تصمیم می‌گیرد از مسیر مخفی وارد زندان می‌شود.

درون زندان، چند روزِ سخت بر رِد گذشته و بالاخره آتو به دست ‌آمده: چند عکس جلف که شکل‌وشمایلی هم.جنس‌گرایانه به پیسکوتلا می‌دهند و رِد آن‌ها را به درودیوار زندان چسبانده.     

رِد سرمست از این پیروزی در زندان جولان می‌دهد و پیسکوتلا  به زحمت وارد زندان می‌شود. سرانجام مواجهه‌ی نهایی صورت می‌گیرد و پیسکوتلا با رِد و همراهانش درگیر می‌شود.

پیسکوتلا  با بی‌رحمی موهای رِد را با چاقو می برد. رِد را تحقیر می‌کند و به سایرین آسیب می‌رساند. اما زن‌ها مقاومت می‌کنند و موفق می‌شوند پیسکوتلا را اسیر کنند. رِد زخمی و تحقیر شده بااین‌حال حرف‌های پیسکوتلا موجب تغییری اساسی در او می‌شود. رِد فکر می‌کرد با چسباندن عکس‌ها پیسکوتلا را تحقیر کرده و انتقام خودش را گرفته اما پیسکوتلا به گرفتن آن عکس‌ها، به بودن در چنین موقعیت‌هایی و از نگهداری آن عکس ها احساس غرور می‌کند و آنها را بخش مهمی‌ از زندگی خود می‌داند. این موضوع رِد را از کرده‌ی خود پشیمان می‌کند. تمام تلاش او برای چیره‌شدن به پیسکوتلا بی‌نتیجه مانده و حالا که هم‌بندهای‌اش می‌خواهند دق‌ودلی‌شان را سر پیسکوتلای دست‌وپابسته خالی کنند، مانع این کار می‌شود...

این تقریباً پایان فصل پنجم است و حالا که با رِد و پیسکوتلا آشنا شده‌اید، می‌رویم سر اصل مطلب:

رِد به چه ادارکی رسیده که با وجود آسیب‌هایِ روحی و جسمی دست از عداوت با پیسکوتلا بر می‌دارِد و مانع کشته‌شدن او می‌شود؟

از این‌جا به بعد ما رِد هستیم و موضوعی که باعث ایجاد سرخوردگی ما در زندگی شده پیسکوتلا. زندگی‌ای در شرایط خاص که به مراد دل ما پیش نمی‌رود زندان است و تمام اطرافیان‌مان همان هم‌بندی های رِد هستند که می‌خواهند پیسکوتلای زمین‌گیرشده را بُکشند.

پس بگذارید راحت بگویم:

پیسکوتلا تجسم ترس‌ها، نفرت‌ها، اندوه‌ها، دل‌تنگی‌ها، سرخوردگی‌ها و عقده‌های ماست. با این تفاوت که از ما توقع افسردگی، خودکشی و یا وادادن در مقابل مصائب زندگی را ندارد.

 او می‌خواهد به او احترام بگذاریم و اگر تن ندهیم له‌مان خواهد کرد!

مرز باریکِ تفاوت میان پیسکوتلا و آن خرسِ معروف افسردگی، این است که افسرِدگی ما را بی‌عمل و انگیزه می‌کند و در مقابل پیسکوتلا عامل انگیزاننده‌ای‌ست که هر آن یادآوری می‌کند کوشش ما در زندگی نتیجه‌ای ندارد و تنها راه، احترام به راه‌ورسمی‌ست که او وضع می‌کند. پیسکوتلا از شما توقع دارد افسرده، بی‌انگیزه و بی‌عمل نباشید و در مقابل راه‌حل‌اش این‌است‌که تسلیم خواست او باشید. او به شما انرژی حیات می‌بخشد و در مقابل شما را به چارچوبی که از محدوده‌های ذهن و روح خودتان تغذیه می‌شود، محدود می‌کند.

از سوی دیگر پیسکوتلا در واقع همان وَرِ اقتدارگرای رِد است. هیچ‌کدام از ما تحمل کسی که مثل خودمان رفتار می‌کند را نداریم و اوضاع سخت‌تر می‌شود وقتی در موقعیتی باشیم که فرصت بروز رفتارهای مورد علاقه‌مان وجود ندارد و هم‌زمان با کسی روبه‌رو بشویم که دقیقاً به همان‌گونه با ما رفتار می‌کند. به‌عبارت‌دیگر عامل انگیزاننده و درعین‌حال سرکوب‌گر ما همان وری‌ست که مورد بی‌توجهی قرار گرفته. این خود ماست که نیاز به توجه دارد و نه فقط توجه صرف؛  او از ما می‌خواهد که جدی‌اش بگیرم و به او احترام بگذاریم. برای‌اش فرقی نمی‌کند شرایط مهیای بروز و ظهور او نیست. او به هر شکلی خودش را به وجود ما تحمیل خواهد کرد و از ما توقع اطلاعت دارد.

اما:

 یک: سرخوردگی باعث می‌شود حتا وقتی دیگر تحت تأثیر آن نیستم خودمان را آزاد احساس نکنیم.

 دو: آنچه فکر می‌کنیم نقطه ضعف دشمن ماست ممکن است در واقع افتخار زندگی او باشد.

پس راه چاره چیست؟

به نظر می‌رسد رِد هم به همین جا رسیده:

می‌توان عامل سرکوب(پیسکوتلا) را از بین برِد و دوباره به زندگی عادی برگشت اما مسئله این‌جاست که در شرایط خاص(زندان: بیماری/ غم ازدست‌دادن عزیز/ خیانت و...) وَرِ مغفول مانده‌مان به شکل دیگری ظاهر خواهد شد. خودمان توسط خودمان مورد آزار قرار می‌گیرم و وقتی موقعیتی برای انتقام به دست می‌آوریم به‌جای اول‌مان باز می‌گردیم.

به زبان آدمی‌زادی: ما نمی‌توانیم با خودمان بجنگیم اما حداقل می‌توانیم از خودمان در مقابل تهدید دیگران محافظت کنیم. همه‌ی ما پیسکوتلای خودمان را داریم اما نباید فراموش کنیم پیسکوتلا در واقع همان وَرِ مغفول‌مانده‌مان است: ور منحرف. ور صالح. ور خسیس. ور تنبل. ور مومن. ور خیرخواه. ور شرور. ور...

زندگی در شرایط خاص همین جنگیدن با پیسکوتلاست. نه به قصد پیروزی بلکه برای حفظ انگیزه و ادامه‌ی حیات. پیسکوتلا از وجود ما تغذیه می‌کند. از تمام تناقض‌ها و چارچوب‌های ذهنی و روحی که شخصیت ما را شکل می‌دهد؛ موجودی‌ست که از دورن ما به بیرون ما راه می‌یابد و بزرگ می‌شود و مطمئن باشید از هر چیزی بترسد از خود ما به‌هیچ‌وجه نمی‌ترسد.

پس:

با پیسکوتلای‌تان مهربان نباشید. در هر فرصتی که پیش می‌آید بی‌رحمانه به جانش بیفتید و با او مبارزه کنید. کتک هم خوردید ایرادی ندارد. قوی‌تر می‌شوید. اما فراموش نکنید اگر کینه‌ای از او به دل بگیرید این پیسکوتلاست که به‌جای شما  قوی‌تر خواهد شد.

همه‌ی این‌ها را گفتم تا بگویم:

 یادتان باشد که دوروبری‌های‌تان می‌خواهند پیسکوتلای‌تان را بُکشند. اگر هنوز رؤیایی در سر دارید یعنی پیسکوتلای‌تان زنده است. قدرش را بدانید و نگذارید هم‌بندهای‌تان سر به نیستش کنند.


  • آقای نارنجی

نظرات  (۱)

آقای نارنجی
نقش سیبیل چی می شه؟
یعنی هممون هم یک سیبیل درون داریم؟
پاسخ:
ماستش را در قسمت های بعدی بررسی خواهیم کرد
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی